پرسيدم:چه چيزي را دوست داري؟...
پرسيدم:چه چيزي را دوست داري؟...
و او بدون مقدمه گفت:
دريا را...چون زيباست ? دل انگيز است و با همه سکوتش خشمگين و ?
طوفاني است.مگر نه اين است که قلبها را به آن تشبيه مي کنند؟...
گفتم:آري از قلب بهتر چه چيز را مي توان يافت؟مگر هر چيز در قلب? دفن
نميشود؟عشق?محبت?خشم?نفرت?اميد?همه و همه از قلب سرچشمه
ميگيرد...بعد بمن نگريست و گفت:
تو چه چيز را دوست داري؟
به چشمان فتان و سحرانگيزش ديده دوختم و گفتم:
اما من چشمان ترا دوست دارم چون همه اين عظمت ها?خشم و طوفانها
?و عشق و اميدها را در آن مي بينم...
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: